کلاه جدید!
یه روز که با هم رفته بودیم پیاده روی، برات یه کلاه خریدم وقتی که عصری بابا نوید اومد خونه کلاه رو گذاشتم رو سرت تا ببینه و نظر بده که نمیدونی چه نازی کردی برای بابایی که دل هر دومون رو بردی و بعد از اینکه ازت عکس گرفتم کلی چلوندیمت و ابلمبوت کردیم و البته تو هم در مقابلل موهای من رو کشیدی و یه گاز از بابایی گرفتی .... چیزی که عوض داره گله نداره ...
نویسنده :
مامان ندا
0:15